محمد امينمحمد امين، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
الينالين، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

محمدامین و الين عزيزم

شرین کاریهات

سلام عمرم از خونه مامان مریم که اومدیم خونه دوتاییمون خوابیدیم تا ٥:٣٠ . قربونت برم که هرجا میرم دنبالم میای؛ مامان طاقت یه لحظه دوریتم نداره جوجه اردک من. می شینی یه جایی که منو ببینی و واسه خودت بازی می کنی خدا نکنه یه لحظه منو نبینی ، شروع به گریه می کنی.امادت کردیم و رفتیم بازار. از اینکه یه چیز جدید برات می خرم کلی ذوق می کنی و به همه نشونش می دی و میری جلوی اینه و خودت رو بوس می کنی. آخه روز به روز داری شیرین تر می شی عشق کوچولوی من. می ذارمت رو تخت می خوام پوشکت رو ببندم فرار می کنی می خندی. بهت می گم بیا می خوام ببندمت میای جلو با اون دستهای کوچولوت می زنی رو پوشک ادای منو در میاری و دوباره فرار می کنی و با کلی زحمت پوشکت می کنم. دیش...
28 تير 1391

سلام به شازده کوچولوی خودم

از روز پنج شنبه مورخ ١٥/٤/٨٩ ساعت ٥ بعد از ظهر به طرف تهران راه افتادیم هنوز زیاد نرفته بودیم که توی دلیجان ماشین آقا حمید خراب شد و یه ٢ ساعتی الاف شدیم. به به زیارت حرم حضرت معصومه نرسیدیم و سریع رفتیم تهران. تا ساعت ٢ نصف شب بیدار بودیم و چهار صبح هم بیدارمون کردند و رفتیم سمت شمال. نزدیک ای ظهر بود که به دریا رسیدیم و جاده زیبایی داشت کل کوه ها پر درخت و قسمتی از کوه ها مه گرفته بود و منظره زیبایی بود.تو و امیر حسین باهم خوب بودید و اذیت نمی کردید و البته امیر حسین هر کدوم از اسباب بازی هاش را می خواستی بهت می داد. و قسمت اعظم راه رفت هم خواب بودید. در دریا کلی آب بازی کردی و قتی موج به پاهای کوچولوت می خورد می افتادی الهی قربونت...
26 تير 1391

سه شنبه مورخ 13/4/91

سلام عزیز دلم تا حالا حدودا ٥ روزه که بیماری اسهال و استفراغ داری. دیروز تا حالا بر نگردوندی ولی گلاب به روت اسهال شدید داری. هیچی هم میلت نمی ره .دیروز برای سومین بار بردمت دکتر و گفت این بیماری ویروسیه و ٥ یا ٦ روز طول می کشه. خیلی دلت میوه می خواهد ولی برات بده و ما نمی تونیم بهت میوه بدیم و شما هم گریه رو سر می دی. دیشب یه کم پلو خوردی و خوابیدی و نصف شب بیدار شده بودی .فکر کنم گرسنت بود .گفتی آب .رفتیم سر یخچال بهت آب بدم ، میوه رو دیدی و دوباره گریه که میوه بخوری. ساعت ٣:٣٠ شب بود. بردمت توی اتاقت و با اسباب بازی ها سرگرمت کردم. کل آخرای خونه سازی رو بیرون ریختی و تا ٤:٥٠ دقیقه بیدار بودی. بعدم خوابیدی صبح هم که می خواستم بیام سر...
13 تير 1391

سه شنبه مورخ 6/4/91

سلام گلم این چند روزه درگیر امتحانات دانشجویان هستم و کمتر وقت می کنم به وبلاگت سر بزنم. دیروز خونه مامان نسرین بودی و و مامانی میگفت تا ساعت ٩ خواب بودی و بعد از خوردن صبحانه و یکم اذیت رفتی حموم آب بازی تا ساعت ١٣ .ناهار رو خوردی و خوابیدی تا ساعت ٣:٣٠ که من اومدم خونه. بعد از میوه خوردن دوباره با مامان نسرین توی حیاط رفتی و آبازی کردی و همه رو خیس می کردی و می خندیدیوبه زور اوردیمت خونه و لباسهات رو عوض کردیم و باباعلی اومد دنبالمون و رفتیم خونه .با خاله اعظم رفتیم صحرا اونجا هم کلی خاک بازی و آتیش بازی می کردی. البته خیلی نردیک اتیش می شدی که خیلی خطرناک بود و زود اومدیم خونه.شما با خاله اعظم و میعاد دوباره رفتی حموم. یکم خوابت می اومد...
6 تير 1391
1